به گزارش مشرق به نقل از مهر، مهدی قزلی در سومین سفر خود به جزیره خارگ، سعی کرده همزمانی و همزبانی سفر و قلم جلال پس از 52 سال را یک بار دیگر تجربه کند که از هفته پیش در 10 قسمت با درج عکسهای نویسنده در پی هم منتشر میشود. اینک بخش هفتم این سفرنامه:
در خارگ زمین طلاست. این وسط پتروشیمی هم کیمیاگر شده و سنگهای جزیره را میریزد به دریا و آب را خشک میکند برای به دست آوردن همان طلا! این دو تا بلندی و کوه از قدیم زیادی به چشم میآمده که در طول تاریخ در حال کندن و بردن سنگهای مرجانیاش بودهاند برای نمیدانم زیرسازی مخازن نفت پالایشگاه آبادان یا راه آهن بصره ـ بغداد. مهمتر اینکه آیا پتروشیمی در ایران به این بزرگی جای دیگری پیدا نکرده برای تاسیسات lng که تصمیم گرفته خودش را به زور در خارگ جا کند. هزینه کشیدن یک خط لوله گاز از جزیره به ساحل خلیج قطعا کمتر از خشک کردن دریاست. این وسط مردم و کارکنان نفت هم کمی کمتر دود و گاز میخورند. حالا که حرف از آلودگی هوا شد باید دو نکته را هم اضافه کرد؛ اول بلای سالهای جدید است، ریزگردها و گرد و غبار عراق و عربستان.
گاهی در خارگ هم چنان ریزگرد بازار میشود که پرواز هواپیماها هم کنسل میشود و این البته مشکل خارگ تنها نیست. دوم مشکل اس او دو است که از سوختن هاش دو اس بر سر فلرها تولید میشود و اگر باد معمول جزیره نباشد و هوا هم شرجی باشد، این اس او دو به خاطر پایه اسیدیاش باعث ریزش موی سر و سفید شدن موها میشود. حالا اگر رفتید خارگ به موی سر آنها که زیاد در این جزیره بودهاند، توجه کنید!
در قسمت بومی دیگر خبری از خانههای بزرگ نیست که نخل و نخلستان داشتند در زمان جلال. الان خانهها کوچک شدهاند و بد قواره. کوچه چاه قندی را هم دیدیم که به نام چاه آب شیرینی که جلال از مرغوبیت و محبوبیت آبش در بین اهالی گفته بود، نامگذاری شده بود.
حالا که حرف آب شد باید گفت یکی از چیزهایی که در خارگ اهمیت حیاتی دارد آب است. جزیره البته از گذشتههای دور به خاطر وجود چاههای آب شیرینش و قناتهای دایرش بین دریانوردان و حتی دزدهای دریایی معروف بوده و هرکس از آنجا رد میشده به خاطر آب توقفی میکرده. ولی با آمدن صنعت نفت به جزیره و رشد جمعیت بومیها آب تبدیل به یک مساله شده. هرچند واحدهای آب شیرینکن بزرگی در جزیره مشغول به کار هستند ولی وقتی روی دیوار اقامتگاه VIP توصیه صرفه جویی در مصرف آب را میبینی متوجه میشوی این یکی دیگر شوخی بردار نیست. در ساعتهای معینی آب مناسب شرب در خارگ وصل میشود و به همین دلیل همه خانهها منبع آب دارند. فاضلاب جزیره هم تصفیه میشود و آب تصفیه شده آن به مصرف آبیاری فضای سبز میرسد که احتمالا به همین دلیل باعث افزایش جمعیت پشهها هم شده است.
البته کم آبی برای امروز جزیره است که جمعیت و مصرفش زیاد شده، به نظر میرسد قدیمتر همین چاهها و قناتها کار مردم را راه میانداخته. حتی کار رهگذرها را.
ظهر رفقا همه برگشتند تهران. من البته ماندم. سرپرست روابط عمومی شرکت که مسئول بسیج هم بود گفت احتمالا میتواند ببردمان به جزیره خارگو که همزاد کوچکتر خارگ است و همین وسوسهام کرد بمانم. خارگو در قدیم چراگاه بهاره احشام مردم بوده و به خاطر ساحل ماسهای مامن لاکپشتها و پرندگان دریایی مهاجر. الان هم منطقه حفاظت شده است و احتمالا لاکپشتها و پرندهها دارند آنجا حال میکنند. نکته مهم البته در باره خارگو این است که آنجا جزیرهای نظامی و پدافندی است و این چیزی بود که وسوسه بازدیدش در خارگ نگهم داشت. با اینکه تاسیسات نظامی در خارگ وجود دارد ولی سامانههای دفاعی حرفهای و جدی تری در خارگو (که غیرمسکونی است) وجود دارد که وظیفه اصلیاش حفاظت از این بزرگترین پایانه نفتی دنیاست و البته تامین امنیت بخشی از خلیج فارس. قرار شد آن بنده خدا تا شب خبرمان کند که بازدید از خارگو به کجا میانجامد.
بعدازظهر دوباره رفتیم بالای بلندی جزیره و بقعه میرمحمد. شب جمعه بود و مردم برای زیارت قبور و زیارت میرمحمد آمده بودند آنجا. فرصت شد بقعه را بهتر ببینیم.
ساختمان بقعه دو گنبد دارد که گنبد اصلی کشیده و دراز است و ربطی به گنبدهای منحنیای که ما در ذهن داریم ندارند. انگار که سقف را با خشتهای طبقه طبقه درست کرده باشند. جالب است که اگر از دور نگاه کنی متوجه یک جور عدم تقارن و کجی در این گنبد بلند میشوی و اصلا نمیدانم گنبد کلمه مناسبی هست برای مخروط پله پله یا نه.
سمت قبله گنبد بزرگ، گنبدی کوچکتر هست که در واقع این یکی روی قبر میرمحمد است. همانطور که مشهور است قبر محمد حنفیه در نزدیکی مکه است و این قبرهای منسوب به او در جاهایی مثل خارگ و طالقان و ... یا از سر ارادت به او بوده یا قبر یک بزرگی بوده که به خاطر شباهت اسمی و بعدتر بهره برداری سیاسی تبدیل شده به محمد حنفیه معروف. این جزیره هم میتوانسته تبعیدگاه، یا محل فرار یاران و دوستداران محمد حنفیه بوده باشد و این قبر یادگار آنها. هرچند عمر بقعه بر میگردد به 800 سال پیش و یاران محمد حنفیه در همان قرن اول هجری متشکل بودند!
خارگ این اواخر هم تبعیدگاه بوده. بعد از کودتای آمریکایی 28 مرداد تعدادی از آدمهای سیاسی و مبارز به این جزیره تبعید شده اند. آخرین بازمانده این تبعیدیها که بعد از انقلاب هم اینجا را ترک نکرد چنگیز اصلانی معروف به "حاج تبریزی" یار شهید نواب صفوی بود که از سال 1332 به جزیره خارگ تبعید شد. حاج تبریزی در خارگ ازدواج کرد و خانواده تشکیل داد و همین اواخر هم از دنیا رفت. جالب است که جلال درباره این تبعیدیها چیزی ننوشته!
این سیدجلال به نظرم داخل بقعه میرمحمد هم نرفته! چون اگر میرفت مینوشت ضریح چوبی قدیمی روی قبر است و قبر از سطح زمین بالاتر است و ....
آنطرفتر هم قبر سازنده بقعه است که اسمش سیدعلی حسین البخاری بوده. به شبکههای چوبی ضریح پارچه بسته بودند و در همین تنگ جا مردم میآمدند و ادای احترام میکردند و میرفتند.
پیرزنی جلوی ورودی نشسته بود که یک جورهایی کلیددار و خادمه بقعه بود. خانهاش در همان آبادی بود و او هم شب در را میبست و برمیگشت.
مردم بیسکوییت و حلوا و شیرینی خیرات میکردند و جالب اینکه هیچ کس خرما خیرات نمیداد. عدهای بالای سر قبر درگذشتگان خودشان بودند. سنیها هم مثل شیعیان برای مردههایشان سنگ قبر و نشانی ساخته بودند. محوطه خوب جدول بندی و گلکاری شده بود.
سمت غربی بقعه قبر چند شهید شرکت پایانههای نفتی بود که بعضی در بمبارانهای زمان جنگ شهید شدند و بعضی در اتفاقات کاری. شهدایی که در لشگرها بودند و به عنوان بسیجی اعزام و شهید شده بودند تعدادشان برابری میکرد با شهدای بمباران و اتفاقات. در پرس و جوهایی که کردم مطمئن شدم ما در سهل انگاریهایمان تلفات بیشتری دادیم تا جنگ. مثلا در غرق شدن یک قایق که داشته کارکنان سکو را جابجا میکرده چند نفر از دنیا رفته اند. اصولا حمل و نقل ما بیشتر از انقلاب و جنگ تلفات داشته. با این اوضاع باید وزیر راه را هم با حساسیت فرمانده ارتش و سپاه تعیین کرد ولی خوب دولت عوضش آمد و این وزارتخانه را با مسکن قاطی کرد تا احتمالا منتظر تلفات کلان در بخش مسکن هم باشیم. بگذریم.